اکنون قلم به دست میگیرم و برای نوشتن انشایی با موضوع ساندویچ یا کتاب در دریای تفکراتم پارو میزنم. البته واضح و مبرهن است که میتوانیم انشای کاملی درباره مقایسه هر چیزی با یک چیز دیگر بنویسیم اما چون خانم معلم گفته فقط یک صفحه باشد، من مجبورم از پدرم کمک بگیرم و چون پدرم خطش خوب نیست، باید خودم پاکنویس کنم.
چند روز پیش مادرم در مترو از یک خانم باسوادی شنیده است که ساندویچ سوسیس و کالباس را از خمیر مرغ که جاهای بد و کثیف مرغ است یا پوست صورت گاو یا دیگر جاهایی که بیتربیتی است میسازند، و ما هم که آدم باسوادی شدهایم در مدرسه خواندهایم که کتابها از درختان ساخته میشود. البته پشت یک اتوبوس هم خوانده بودیم که درختان ریه زمین هستند و با اینکه اون موقع فرق ریه و کلیه را نفهمیده بودیم، اما پدرمان گفت این جمله یعنی درختان برای ما لازم هستند. پس چون درختان مفید هستند و برای ساختن کتاب درخت از بین میرود، پس کتاب برای ما خطرناک است. البته خمیر مرغ یا گوشت جاهای بد گاو بسیار برای مردم و محیط زیست مضر است، پس ساختن سوسیس و کالباس که چیزهای بد را به چیزهای خوشمزه تبدیل میکند برای محیط زیست خوب است و مردم را شاد میکند. اینطوری اول ماه که بابای ما حقوق میگیرد میتواند ما را به ساندویچی ببرد و مادر ما هم یک شب استراحت کند و آشپزی نکند. ما هم در ساندویچی با انواع آدمهای شاد و خوشرنگ آشنا میشویم و گاهی منوهای آنجا را بلند میخوانیم تا همه از سواد ما استفاده کنند. مثلا “پیچ استروگانو ملون بی دف با سس تریاکی” یا فقط ما در فامیل میشناسیم و کلی پز آن را میدهیم.
ما شنیدهایم که شکم گشته دین و ایمان ندارد و آدم گرسنه ممکن است مثل ژانوالژان در کتابی که از خانه پدر بزرگ برداشتم دست به دزدی بزند، میدانیم که این کار خیلی بدی است و حتی آقای ویکتور هوگو که این دزدی را نوشته، در کتابش کارهای بد و نادرست را تبلیغ کرده و پدرمان گفته این کتاب را دیگر نخوانیم. البته من دوست داشتم بدانم آخرش کوزت و پاریس عروسی میکنند یا نه، اما به حرف پدرم گوش دادم و دیگر این کتابهایی که اخلاق بد را نشان میدهند نمیخوانم. از اینجا نتیجه میگیریم که ساندویچ باعث میشود فرهنگ آدمها بیشتر شود و شکمشان سیر شود و دزدی نکنند و بعد از سیر شدن کمی بخوابند تا خستگیشان در برود، پس همه زندگی خوبی خواهند داشت.
بابای من که همیشه مواظبم بوده و به مامانم گفته من در آینده آدم مهمی میشوم، هر روز پول میدهد تا در مدرسه ساندویچ بخورم، اما تا حالا نشده پول به من بدهد تا کتاب بخرم. او میگوید مگر پول علف خرس است که تو این کاغذ پارهها را بخری بریزی توی خونه جایمان تنگ بشود. برو یک چیزی بخر و بخور که قوی بشوی و بتوانی موقع دعوا یا در صف مترو حق خودت را بگیری.
چون بابای من سیر شده و بعد از شام تلویزیون میبیند، مجبورم از اینجای انشا را خودم بنویسم. به نظر من ساندویچ خیلی خوشمزهتر از کتاب است و فقط بزها و بعضی گوسفندها میتوانند کتاب بخورند، اما چون ساندویچ هم بدون سس خشک و بدمزه است، و هیچ کس برای بزها به کتاب سس نمیزند، پس حتی آنها هم خیلی کتاب دوست ندارند و اگر به آنها کتاب بدهی، بدجوری نگاهت میکنند.
من باید بروم و جومونگ ببینم و بعدش هم خوابم میآید، پس از این انشا نتیجه میگیریم باید کتابهای سس دار یا فوقش گچی تولید شود که هم درختان قطع نشود و به محیط زیست آسیب نرسد و هم خوشمزه باشد تا علاوه بر بزها، بعضی بچهها هم بتوانند آنها را بخورند.
خیلی جالب بود…
واقعا گاهی باید متاسف شد برای….
بعضی بچه ها هم هستن که مثلا یک میلیون پول میدن تا موبایلشون را عوض کنن(درحالی که هیچ فرقی هم با قبلی نداره.فقط یک اینچ بزرگتره)ولی وقتی حرف از خرید کتاب میشه میگن کی مثلا 20هزار تومن میده کتاب بخره؟.